آن دم که باران می بارید و
قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را
یافتم.
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و
عشق.
آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است
که از چشمانم سرازیر شده .
اما آن یک
قطره باران بود ، قطره
بارانی که مرا عاشق
کرد.
از آن لحظه هر
زمان باران می بارید به زیر باران میرفتم بدون هیچ
چتر و سرپناهی.
باران
می بارید و من خیس خیس در زیر قطره هایش می نشستم تا دوباره تو را احساس کنم.
یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از
چشمان سرازیر شد.
قطره های اشکی
که بوی باران میداد
.
گویا یکی از آن
قطره های اشک ، همان قطره باران
بود که در چشمانم نشسته
بود.
احساس کردم
چشمانم عاشق شده اند ، عاشق باران و لحظه
های بارانی.
حس غریبی بود
.
حسی که میگفت
این قطره های اشک فرشته ایست که از آسمان بر گونه های من
میریزد.
یک لحظه چشمانم
را به آسمان دوختم ، در میان شاخه های درختی که در زیر آن ایستاده بودم تو نشسته
بودی و چشمان خیست را به
من دوخته
بودی.
تو بودی که اشک میریختی و قطره های اشکت همراه با باران بر گونه های من میریخت.
آری آن قطره از
اشکهای تو بود نه از قطره های باران.
آن زمان بود که
عاشق باران شدم ، عاشق تو و لحظه های بارانی
.